۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

ایران-جلسه مریم رجوی


امروزجمعه۲۳بهمن94 برابر با 12فوریه خانم مريم رجوي جلسه اي با نمايندگان پارلمان انگليس در‍پاریس داشتند در سخنرانی اشان در این جلسه گفتند :
تاوقتی که ملاها درحکومتند‌ تروریسم تحت نام اسلام موجویت وحيات خود را از این رژیم می‌گیرد
رژیم ایران منبع الهام و ترغیب دوگرایش اساسی:‌ افراطی‌گری تحت نام اسلام و کینه‌توزی نسبت به غرب است
سیاست صحیح در مورد ایران این است که جامعه جهانی مبارزه مردم و مقاومت ایران برای تغییر رژیم را به‌رسمیت بشناسند.
همچنین در این جلسه ‍پارلمانترهای انگلیسی بیانیه ای  درباره لزوم اتخاذ سیاست قاطع درمورد ایران به خانم مریم رجوی تقدیم کردند .













 

۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه



بهمن ماه که از راه می رسد دو تصویر متفاوت را در اذهان تداعی می کند. اولی شادی های مردم به پا خاسته در دوران انقلاب ضدّ سلطنتی و دومی حسرتی بزرگ از به غارت رفتن این انقلاب به دست میوه چین هایی که مترصد فرصت بودند.
مفتخوری البته ذاتی آخوند و خصوصا از نوع حکومتی آن است. به همین سبب انقلاب مردم ایران نیز از غارت و چپاول عمامه داران بی نصیب نماند و حسرتِ انقلابی که می توانست راه های شکوفایی و پیشرفت و رفاه مردم ایران را در سایه یک دموکراسی ملی و مردمی تامین و تضمین کند، بر دلها گذاشت.
بهمن ماه یک حماسۀ بزرگ ملی و میهنی را نیز در قلب نوزدهمین روز خویش جای داده است. دزد بزرگ انقلاب هیچگاه آسوده و آرام و امن به چریدن در مرتع منافع ملت ایران مشغول نبوده است چرا که زنان و مردانی از جنس اسطوره در مقابل او قد علم کرده اند و از پرداخت بهای خونین مقاومت و ایستادگی خویش نیز هیچ ابایی نداشته و بیم و ترسی به خود راه نداده اند.
حماسۀ عاشورایی مجاهدین در نوزدهم بهمن سال شصت یا همان روزی که رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی از آن به نام «روز موسی و اشرف، روز ذبح عظیم، فدای بزرگ» نام برده است، از یک سو شقاوت و بیرحمی رژیمی را در پیش چشم همگان آشکار ساخت که خمینی جلاد تا پیش از آن با دجالگری خاص خویش موفق به پوشاندن و پنهان کردنش شده بود. از سوی دیگر صحنه ای حماسی از نبرد با ضد خلق تا آخرین لحظه و آخرین نفس، با حداکثر فداکاری رقم خورد تا تفاوت بین دو اسلام، یکی ارتجاعی و دیگری انقلابی در میدان عمل در معرض دید همگان قرار گرفته باشد.
تاریخ دوباره تکرار شده بود تا یزیدی دیگر به قیمت و بهای سنگینِ خونِ حسینیان، افشاء و روسیاه و رسوا گردد. لاجوردی جنایتکار در نقش شمری دیگر قدم به صحنه گذارده بود تا به نمایندگی از طرف یزید دوران، کار حسینیان را به خیال خام خویش به انجام رساند و بر کابوسهای شبانۀ خمینی و دار و دسته جنایتکارش، نقطۀ پایان بگذارد.
 تلویزیون رژیم با پخش تصاویری که لاجوردی طفل شیرخواره اشرف و مسعود را در آغوش گرفته بود و بالای سر پیکرهای مطهر شهیدان، پیروزمندانه! جولان می داد، موجی از انزجار و نفرتِ ملتِ ایران را گریبانگیر حکومت مفلوک آخوندها نمود تا خون جوشانِ شهیدانِ بهمن در همان ساعات اولیه شهادت، به بار نشسته و ثمر داده باشد.
در این سو نیز سرچشمۀ شرافتِ زنِ انقلابی اشرف، به همراه کوه آهنین مردی از تبار سردارانِ آزادی، موسی پیشاپیشِ یارانِ پاکبازشان و طفلهای شیرخواره باید یکبار دیگر ثابت می کردند که مجاهدان نه در حرف که در عمل و با پرداخت بهای حداکثر شایسته ترین فرزندان آن مرز و بوم در راه تحقق آزادی خلق محرومشان در مقابله به سفّاکترین دیکتاتوری دورانِ معاصرند.
این نبرد سنگین و به غایت نابرابر، البته سرانجام و فرجامی جز آنچه بر حسین و یارانش در دهم محرم سال شصت و یکم هجری قمری رفت، نداشت. اما نتیجه نهایی نبرد نیز جز با رسوایی هر چه بیشتر آل یزید و سرفرازی و افتخار مجاهدین رقم نخورد.
امروز سی وچهار سال پس از شهادت رشیدترین و انقلابی ترین فرزندان دلاور ملت ایران، بهتر از هر زمانِ دیگر می توان دریافت که مجاهدین در راه آزادی خلق تحت ظلم و ستم حکومت ارتجاع، هرگاه که نیاز بوده، بی درنگ، بی هیچ مضایقه و بدون هیچ چشمداشتی، ارزشمندترین و والاترین عناصر انسانی خویش را در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم رهایی ایران و ایرانی کرده اند.
حماسۀ بزرگ و درخشان نوزده بهمن بار دیگر بر حقانیت یک مبارزۀ همه جانبه بر علیه ارتجاع مذهبی صحه گذاشت و تداوم آنرا تا سرنگونی تام و تمام این مستبدان عمامه به سر تضمین نمود.
سلام بر شهیدان بزرگوار عاشورای مجاهدین که با عبور از میان آتش و خون راه را برای ادامۀ مبارزه با فاشیست ارتجاعی - مذهبی حاکم بر میهنمان هموار نمودند.
درود بر رهروان راه موسی و اشرف و یاران شهیدشان، در رزمگاه لیبرتی.

در زیر متنی درمورد این حماسه میباشد:
19بهمن - عاشورای مجاهدین

19بهمن - عاشورای مجاهدین


در بامداد سرخ‌فام روز دوشنبه 19بهمن سال60، شهید اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خیابانی، سردار فراموشی‌ناپذیر آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگیدند، در مقابله با یورش جنایتکارانه پاسداران خمینی، حماسه‌یی پرشکوه در ایثار و مقاومت را رقم زدند .
پایگاه اشرف و موسی، واقع در زعفرانیه تهران از ساعت 12شب با ایجاد حلقات پی‌درپی، محاصره شد.
 دشمن با حداکثر نیرو کلیه راههای عبور و مرور منطقه را بسته و بر گذرگاههای آن و پشت‌بام ساختمانهای مشرف به پایگاه، واحدهایی از مزدوران مجهز به سلاحهای نیمه‌سنگین را مستقر کرده بود. در ساعت 5بامداد، در شرایطی که خورشید خون‌گرفته هنوز سر از مشرق برنیاورده بود، پایگاه از هر‌سو با شلیک سلاحهای نیمه‌سنگین مورد حملات وحشیانه قرار گرفت .

با شلیک اولین گلوله‌های دشمن، کلیه رزمندگان پایگاه، در آماده‌باش کامل نظامی قرار گرفته و رگبار مسلسلهای مجاهدین از زوایای مختلف پایگاه، سینه مزدوران خمینی را هدف گرفت.
عاشورای مجاهدین طلوع خود را آغاز کرد.


گله‌های پاسدار و مزدوران اجیر‌شده خمینی، چون سگان هار با تمام قوا مذبوحانه می‌کوشیدند تا مجاهدین را به‌تسلیم وادار کنند و اگر بتوانند کسی از آنان را زنده دستگیر کنند. اما اشرف و موسی و یاران پاکبازشان، تا آخرین گلوله و تا آخرین دم حیات بر اردوی دشمن تاختند، انبوهی از پاسداران و ازجمله سرکرده مزدوران خمینی را که قدم به حریم پایگاه سردار گذاشته بود، به هلاکت رساندند و داغ تسلیم را بر دل مزدوران نهادند.
سرانجام در پایان این نبرد نابرابر که سه ساعت ادامه یافت، آن‌گاه که تک‌تک فرماندهان و رزمندگان مستقر در پایگاه به‌همراه سردار و سمبلشان به‌خون خفتند؛ مسلسلها از غرش افتادند؛ و دود گلوله و باروت همه‌جا را پر کرد؛ مزدوران خون‌آشام، در قتلگاه، به شناسایی اجساد پرداختند، و پس از شناسایی سردار و اشرف و آذر و سایر یارانشان، بر بالای سر آنان به پایکوبی پرداختند .
قهرمانان پاکبازی که در رکاب اشرف و موسی به اوج رستگاری و رهایی دست یافتند عبارت بودند از:
آذر رضائی همسر موسی با طفل به‌دنیا نیامده‌اش، محمد مقدم و همسرش مهشید فرزانه‌سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثریا سنماری، تهمینه رحیم‌نژاد و همسرش طه میرصادقی، فاطمه نجاریان و همسرش شاهرخ شمیم، ناهید رأفتی و همسرش حسن مهدوی.
 و فرماندهان و کادرهای برجسته‌یی همچون:
 محمد معینی، کاظم مرتضوی، خسرو رحیمی، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعید سعیدپور و حسین بخشافرکه تنها پیکرهای بیجانشان در صحنه این مقاومت حماسی برجای ماند و آنان بدین ترتیب وفاداری بی‌پایانشان را نسبت‌به رهایی خلق ستمدیده ایران، و آرمانهای والای مجاهدین در مسیر تحقق جامعه بی‌طبقه توحیدی، به‌اثبات رساندند. تنها سه‌کودک، یعنی مصطفی طفل شیرخوار مسعود و اشرف، ‌سیما، کودک خردسال مجاهدین شهید محمد مقدم و مهشید فرزانه‌سا و الهام، دختر خردسال مجاهدین شهید عباسعلی جابرزاده انصاری و ثریا سنماری، زنده به‌دست مزدوران دشمن اسیر گشتند .


در قتلگاه مجاهدین، مزدوران خمینی به‌دستور لاجوردی مانند اسلاف جنایتکارش در عاشورای حسین(ع، از هیچ رذالت و دنائتی نسبت به پیکرهای مجاهدین شهید خودداری نکردند. آنها بیشرمانه موهای شهدا، اشرف و آذر را گرفته و آنان را همراه سایر شهدا به‌بیرون خانه کشیدند.
مردم که تا این لحظه با زور سرنیزه از نزدیک شدن به‌منطقه بازداشته شده بودند، اینک از موضوع اطلاع یافتند. اشکها از خشم و تأثر بر گونه‌ها سرازیر شد و زمزمه‌های نفرین و شعار علیه خمینی آغاز گشت. مزدوران خمینی در هراس از واکنش مردمی که شاهد هیجان و احساسات آنها بودند، به‌سرعت اجساد مطهر سردار و اشرف و آذر و یارانشان را دوباره به داخل پایگاه برگرداندند و سپس با عجله، به زور ضربات قنداق تفنگ و تیراندازی هوایی، اقدام به متفرق‌کردن مردم کردند .


شب‌هنگام، مردم ایران از صفحة تلویزیون رژیم فدیه‌های راه رهایی خود را به تماشا نشستند و پیکر به‌خون تپیده سمبل زنان مجاهد، شهیداشرف رجوی و اسارت طفل شیرخوارش و چهره پرصلابت سردارخیابانی را به فرزندانشان نشان دادند و در‌میان اندوه و اشک و با آرزوی فرارسیدن روز سرنگونی و انتقام از دژخیمان، آن را به‌خاطر سپردند .
آن روز در صحنه عاشورای مجاهدین، خون هزاران رزمنده و میلیشیای قهرمان مجاهد خلق در خون اشرف و موسی گره خورد و در شریان تاریخ مبارزات این میهن جاودان گردید و چون مشعلی فروزان در گذرگاه رهایی خلق از چنگال رژیم ضدبشری خمینی و در مسیر آزادی خلق و میهن و تحقق جامعه بی‌طبقه توحیدی، برافروخته شد …
صدای سردار


از گزارش سردار خیابانی به برادر مجاهد مسعود رجوی
آبانماه 1360
یادت هست که در مقطع 30‌خرداد در حضور خودت تصمیم گرفتیم که حتی اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم و خدای‌نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شویم؟ و اکنون ما در شرایطی هستیم که از آن آزمایش تاریخی با موفقیت گذشته‌ایم و از این نظر برای همیشه اصالت و سربلندی خود را در تاریخ ثبت کرده‌ایم …
اکنون چشم امید اکثریت توده‌های مردم به سازمان است. امیدوارم که خداوند، ما را هرچه بیشتر شایسته این امید و اعتماد مردم و همچنین شایسته پیروزیهای بزرگتر آینده بکند .


…البته معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب این پیروزیها نقش تعیین‌کننده‌یی داشته است، وگرنه در غیر این‌صورت و با محدودیتهایی که در داخل کشور وجود دارد، یعنی در فضای اختناق و استبداد قرون وسطایی و سرکوب و قهر ضد‌انقلابی که خمینی در داخل کشور ایجاد کرده، ما هرگز قادر به این پیشرفتهای درخشان و بی‌نظیر سیاسی نمی‌شدیم و من و بچه‌های دیگر، هر ‌روز که می‌گذرد به اهمیت وجود تو در خارج، بیشتر پی می‌بریم و از این‌که در ‌برابر مخالفتهای تو تسلیم نشدیم و تصمیم به عزیمت تو به خارج گرفتیم خوشحالتر و راضی‌تر از پیش هستیم …
ما واقعاً مسیر پرشکوهی را طی کرده‌ایم و آینده پرشکوه‌تری هم درپیش داریم. وقتی چشم را از این گذشته‌ی سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت، به آینده برگردانیم، قاعدتاً چیزی جز پیروزیهای باز‌هم بزرگتر در طریق انجام رسالتهای عظیم‌تر نخواهیم دید. انشاءالله خداوند ما را بدین‌همه، شایسته گرداند و تو را هم که در این جریان غرورآفرین، نقش تعیین‌کننده و نقش رهبری داشته‌ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند .
اشرف و موسی سمبل‌های جاودانه و فراموشی‌ناپذیر


از ‌مریم رجوی- بهمن66
انقلابیون بزرگ و سمبلها و سرداران اصیل تاریخی، از آن‌رو جاودانه و فراموشی‌ناپذیرند که از یک طرف ریشه در واقعیترین و ضروریترین الزامهای تاریخی و انقلابی دوران خود دارند و در مسیر تکامل اجتماعی، مبرمترین خواستهای توده های زحمتکش و طبقات بالنده جامعه را نمایندگی می‌کنند، و از طرف دیگر، بن‌بستها را درهم می‌شکنند و با زندگی و شهادت خود رمز رهایی و راه پیروزی بر مرتجعین و دشمنان خلق را به توده‌های مردم و نسل معاصر خود عرضه می‌کنند. چنین است که هرچه زمان می‌گذرد قدر و شأن سمبلها و پیشتازان صدیق خلق، بیشتر بارز و آشکار می‌شود و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق با شور و اشتیاق بیشتر در راه سمبلها و پیشتازان راستین خود قدم می‌گذارند و در بزرگداشت آنان سر از پا نمی‌شناسند.


در این مسیر که همانا مسیر تعمیق انقلاب و درخشش روزافزون والاترین ارزشهای عقیدتی و فرهنگی آن است، هر کس که حق سمبلها و سرداران انقلاب را به‌جا آورد البته سرفراز و رستگار می‌شود و هر آن کس که با مرجح شمردن منافع پست و حقیر فردی و یا گروهی بر این حق بزرگ پای گذارد، به حکم قانونمندیهای خدشه ناپذیر تکامل، جز سقوط و انحطاط، فرجامی نمی‌یابد. چرا که پیشتازان بزرگ انقلابی، نه افرادی تنها، بلکه تجسم اهداف و ارزشهای خلق و انقلاب، و سمبل رنج و خون همه زنان و مردان قهرمانی هستند که در راه آن با تمام هستی و نیروی خلاق انسانی خود جنگیده‌اند و جان باخته‌اند… سمبل شرف و افتخار زن انقلابی مجاهد خلق، اشرف رجوی و سردار شهید آزادی، موسی خیابانی که با شهادت خود در میدان بزرگترین مقاومت انقلابی سازمان‌یافته در تاریخ ایران، رنج و خون دههاهزار شهید سرفراز را در بالاترین سطوح عقیدتی و تشکیلاتی مجاهدین گره زدند؛ از والاترین و برجسته‌ترین سمبلهای مبارزات تاریخی مردم و میهن ما به شمار می‌روند.



آنان از پیشتازان و پرچمدارانی بودند که در تاریخ معاصر میهن ما مبرمترین خواستهای خلق را نمایندگی کردند، از کوران مبارزه مسلحانه انقلابی با دو نظام دیکتاتوری ضدخلقی سرفرازانه گذشتند و در حماسه عقیدتی و میهنی عاشورای مجاهدین در 19بهمن1360، منطق حسینی «فدای حداکثر» و مقاومت و پاکبازی تمام‌عیار را به مثابه رمز رهایی و راهگشای پیروزی بر رژیم دجال و ضدبشری خمینی، به بُرّاترین وجه و در وسیعترین ابعاد به خلق قهرمان ایران و رشیدترین فرزندان آن آموختند. منطقی که از 30خرداد60 به فرمان و تحت رهبری عقیدتی و سیاسی مسعود به کار افتاد و هر چه زمان می‌گذرد بیشتر روشن می‌شود که، بدون آن، معادلات کنونی میهن ما دگرگونه می‌شد، انقلاب و ارتجاع، آن‌هم در شرایطی که خمینی در رأس ارتجاع، به سالوس و ریا، خرقه انقلاب بر تن کرده بود، همانند نور و ظلمت درهم آمیخته می‌ماند و البته بدون تمیز و تعمیق مرزبندیهای انقلاب، پیشرفت در جاده تابناک «آزادی»و دست‌یافتن به ثمره شفابخش «رهایی» میسر نمی‌گردید. با همین منطق «فدای حداکثر» و با تقدیم فدیه‌های عظیمی همچون موسی و اشرف بود که مجاهدین «بهای ایدئولوژیکی» مبارزه انقلابی با مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران را به تمام و کمال پرداختند و جاده پرسنگلاخ پیروزی را گشودند.


در این مسیر و با پرداخت یک چنین بهایی بود که جان‌مایه اصلی مقاومت از گزند تیرهای زهرآگین دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشین انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزادیبخش ملی، این «گنجینه عظیم میهنی و سرمایه آزادی و استقلال و تمامیت وطن» دست یافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ایران و پیروزیهای بزرگ ما در عرصه بین‌المللی نیز در همین منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پیام توحید و یگانگی بر موج پر نفوذ خون شهیدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می‌کند و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق را به شجره طیبه مجاهدین پیوند می‌دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و میهن را برمی‌افرازد و صلابت و استواری‌اش اینچنین جهانیان را به اعجاب و تحسین وامی‌دارد.چنین است که سمبلها و سرداران اصیل انقلابی، پاسخ شایستگیهای خود را از خلق و تاریخ دریافت می‌کنند، در مسیر تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثیر می‌شوند و در پیروزیها و افتخارات انقلابی و میهنی، همیشه حضور دارند. آنچنانکه گویی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی‌شان آغاز می‌شود و هرچه زمان می‌گذرد درخشش بیشتری می‌یابد …
در سالگرد شهادت اشرف رجوی


دریا را نباید به آرامش فرا خواند،
و نباید صدا را در چنبره ناشنیدن افکند .
برگها،
فریاد جنگل را می تابانند،
در آغاز چرخش هبوط .
و زمین،
پژواکی نامتناهیست از سماع بی‌توقف برگ .
باید بشنوی، بتوانی بشنوی،
ورنه، باورت را سکوت عطشناک،
لاجرعه می‌آشامد .
لحظه‌های حادثه پر از بی‌تابی‌اند،
مثل پیکر زمستان،
مثل یک تکه یخ،
مثل انجماد زمین،
در وسعت بی بن‌بست شب،


در انتظار آفتاب و عطش .
و بدینسان بود تقدیر سکوت،
از حنجره زنی که در فریادش ذوب می‌شد،
فریادی که فرصت نیافت،
هرگز از هیچ گلویی جاری شود .
و او در مراسم خاکسپاری صدایش حضور داشت،
و روپوش برف را با ترانه‌های انگشتانش،
چونان چکاندن ماشه،
از مرمر سیاهی که صدایش را پوشانده بود، تکاند .
و آنگاه که ناقوسها نواختند، شروهیی را خواند،
که روزی کودکی در مسیر پرواز بادبادکی سروده بود .
و آنگاه ستارگان را دیدم که مرگ را زیبا می‌کنند،
آنجا که شب در تداوم توهمی ناملموس،
با ستارگان می‌ستیزد .
و این ادراکی بود که پیکرش در من پدیدار ساخت،
هنگامی که بر خاک «ا وین» فرو غلتیده بود .
و اشک، فرصت باریدن نداشت،
چرا که عظمت حادثه،
فرصت اندوه را در انسان کشته بود .
و آنگاه بود که دانستم،
«آرمیدن»، دروغیست که بر دریا بسته‌اند .
و دریافتم که زندگی زیباتر است،
وقتی که خون «اشرف»،
وثیقه زندگی انسان میشود .


۱۳۹۴ بهمن ۶, سه‌شنبه

ایران -درتظاهرات پاریس شرکت کنیم وفریاد نه به آخوند روحانی سر دهیم






روحاني تلاش مي‌كند چهره نفرت انگيز رژيم ايران را بپوشاند. فريبكاري او و ملاهاي ديگر اهانتي به وجدان مردم دنياست. از يك طرف ملاها از كشتار 13 نوامبر ابراز خوشحالي مي‌كند،  از طرف ديگر روحاني اين حمله را به‌ظاهر محكوم مي‌كند. اين يك تقسيم نقش است ولي كسي را نمي‌فريبد.



روحاني از اعدام‌ها در ايران دفاع مي‌كند. در زمان دولت او بيش از دو هزار نفر اعدام شده‌اند. روحاني از ديكتاتوري بشار اسد صريحاً حمايت ‌كرده است. او بيشترين تلاش را براي حمايت از ماشين جنگي سپاه پاسداران مي‌كند. دو هفته پيش دستور توسعه سيستم موشكي پاسداران را داد.?
تظاهرات نه به روحاني يک وظيفه ملي ميهني است بايد شرکت کنيم هرنفربه نمايندگي 100 محروم ستمديده وبه جان آمده مردم ايران ازدانش آموز – معلم – دانشجو – فرهنگيان – دکتر – وتمامي اقشارمحاصره شده توسط دزدان قرن خامنه اي سفاک ماربردوش وآخوند شياد روحاني پادشاه اعدام
بايدبا صداي بلند سوال کنيم که اين دزد غارتگر اين بانگدارمرکزي تروريسم اين رکودار اعدام درسرزمين حقوق بشر چه مي کند.
اعدامها را متوقف کنید به ريیس جمهور اعدام آخوند شیاد روحانی نه بگوییم .
به چه حقی اینچنین جوانان وهموطنانمان را اعدام میکند؟درهرکجا هستیم فریاد اعتراض برآوریم ونه بزرگ بگوییم.






روز ‍پنجشنبه 8بهمن (28ژانویه 2016)این شیاد به پاریس سفر میکند، دراعتراض به این سفر درپاریس تظاهرات روز ‍پنجشنبه 8بهمن علیه این سفر برگزار میشود، باید بلند فریاد برآوریم که نه به روحانی نه به اعدام ،روحانی قاتله کل نظام باطله،مرگ بر اصل ولایت فقیه
آدرس  محل تظاهرات در
Place Denfert- Rochereau -7504
Paris شروع تظاهرات ساعت 13





۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

ایران-پروین بهداروند شهید سال60 درزندان گچساران

لحظات وداع با شيرزن قهرمان مجاهد شهيد پروين بهداروند
خاطره اي از سال60 در زندان گچساران

 


هيچوقت صحنه اي كه پروين(1)  را براي اعدام ميبردند از خاطرم محو نمي شود.
دي سال60 در گوشه سلول در زندان نشسته و فکر مي کردم حكم او چه ميشود؟ سعي ميكردم از طنين صداهايي که از پشت ديوارهاي سلول مي شنيدم حدس بزنم چه حكمي براي او داده شده. هرچند شك نداشتم او را اعدام ميكنند ولي نميخواستم باور كنم كه ديگر او را نخواهم ديد.
در حاليكه منتظر بودم تا نتيجه را بفهمم يكمرتبه درب سلول با شتاب باز شد و چشمم به 10 انگشت او افتاد كه همه قرمز بودند. پروين با لبخند زيبا و معصوم هميشگي اش دستهايش را در حالي که روبروي صورتش گرفته و به من نشان مي داد گفت: نگاه كن! تمام شد!. حكمم را ميگويم، امشب مرا براي اعدام ميبرند.
بغض گلويم را گرفته بود. ديگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشکها مجالم ندادند و از چشمانم جاري شد. نميخواستم باوركنم ديگر پروين را در کنار خود ندارم. آخر ،او در لحظات سخت همچون يک خواهر- مادر- يار – همرزم و دوستي مهربان برايم بود.
در حالي که مي گريستم او را در آغوش گرفتم و نميخواستم لحظات با او بودن را از دست بدهم.
بعد از مدتي پروين رو به من کرد وگفت تلاش كردم تو را از زندان فراري بدهم ولي موفق نشدم. تو بايد زنده بماني. وقتي بيرون رفتي به همه سلام برسان و راه مجاهدين را ادامه بده، راه و مسير رجوي هميشه زنده و رو به جلو است و آينده اي روشن دارد. اين مسير دنباله دار، كوتاه آمدني نيست.
زير برگه اعدامم را با اين مهر قرمز كه اثرش را به دستم مي بيني امضاء كردم«مرگ بر خميني – درود بر رجوي».
تا  آخرين قطره خونم از اين راه و اين شعار كوتاه نمي آيم.
مي داني! دژخيمان مرا صدا كردند كه فقط يك جمله از من بگيرند. به من گفتند تو نرس سرشناسي درگچساران هستي اگر فقط يك كلمه بگويي«هوادار مجاهدين نيستم....» تو را به سر كار و يك زندگي خوب برميگردانيم.
به دژخيمان خنديدم و گفتم«هنوز مجاهد خلق نسل رجوي را نشناختيد. كور خوانديد و هرگز اين كار را نميكنم و داغ آن را بر دلتان خواهم گذاشت». بعد هم حكم اعدامم را با شعار درود بر رجوي امضاء كردم.
همان شب پروين نازنينم را به سلول انفرادي که در حقيقت اتاق مرگ(3) بود منتقل کردند. اتاق مرگ حمامي يك متر در يك متر بود که در و ديوار آن را هم سياه کرده بودند. هر كس را به آنجا مي بردند ديگر زنده برنميگشت.
لحظه اي که او را مي بردند رو به من برگشت و گفت: مهر نماز و قرآن و نهج البلاغه ام را به من بده....
من آنها را به او دادم و او با همانها به سلول انفرادي يا همان اتاق مرگ براي اعدام رفت.
شب وحشتناكي برايم بود، صداي پاسداران و خنده هاي كريه آنها را از بيرون مي شيندم. دژخيمان با خباثت خميني گونه شان بلند بلند ميگفتند: امشب كله پاچه داريم. (2)
در نيمه هاي همان شب او را اعدام كردند، بعدها شنيدم هنگامي که او را براي اعدام مي بردند شعار مرگ برخميني درود بر رجوي ميداد. طوري كه دژخيمان که در مقابل عزم آهنين و ايمان او به راه و آرمانش به عجز آمده بودند چند تير به دهانش شليك كردند.
صبح زود كه هنوز هوا تاريك بود براي نماز به قسمت روشويي(4) رفتم. محدوده روشويي و اتاق مرگ و نيز سلولي که در آن بودم به محوطه حياط اشراف داشت. مقابل اتاق مرگ يک وانت بار پيکان که پر از خون بود توقف کرده بود. پروين را لاي پتويي خوني پيچيده بودند.
بوي خون همه جا را گرفته بود، دمپايي كه شب قبل پروين به پا داشت خون آلود مقابل سلول مان افتاده بود. به سرعت و در حالي که تلاش مي کردم دژخيمان متوجه نشوند آنها را برداشتم تا از او يادگاري داشته باشم.
 بعدها توانستم دمپايي را که خونهاي خشک شده پروين روي آنها بود به مادر داغدارش تحويل بدهم.
پروين در گورستان دروازه- انگليسي ها در مسجد سليمان به خاک سپرده شد.

با موقعيت شغلي که پروين بهداروند در بيمارستان داشت يکي از مجاهدتهاي ارزشمند او نجات جان مجاهديني بود که توسط مزدوران به بيمارستان منتقل مي شدند. از جمله او توانست مجاهد قهرمان ايرج اورک را از چنگال پاسداران در بيمارستان شرکت نفت فراري دهد. مجاهد قهرمان ايرج اورک(فرمانده محسن) بلافاصله خودش را به مجاهدين در نوارمرزي رساند وي بعدها در عمليات فروغ جاويدان سال67 به شهادت رسيد. 
مجاهد شهيد پروين بهداروند، آن نرس صميمي و مهربان و دوست داشتني تا آخرين لحظه به عهدي كه گفته بود وفا كرد، و داغ كوتاه آمدن و تسليم را به دل دژخيمان گذاشت و نام و راهي جاويدان را از خود به يادگار گذاشت.
پاسداران که فکر مي کردند با به شهادت رساندن پروين به پيروزي رسيدند همان روز با ماشين در شهر گچساران ميگشتند وخبر اعدام او را با بلندگو جار زدند، اماکسبه و مردم شهر گچساران در اعتراض به اين جنايت مغازه هاي خود را تعطيل كردند و به اين ترتيب با اين شيرزن مجاهد خلق عهدي دوباره بستند و پيامي روشن هم به دژخيمان دادند که هرگز ياد و راه فرزند دلاور خود را فراموش نخواهند کرد و آن را ادامه خواهند داد.
درود درود درود 




پاورقي ها
(1)    -  مجاهد شهيد پروين بهداروند يکي از محبوبترين، بهترين و شناخته شده ترين نرسها در شهر مسجدسليمان و گچساران بود. او که مجاهدي وارسته و مردمي بود در بيمارستانهاي شركت نفت كار ميكرد و چهره اي آشنا و مردمي در ميان اقشار مختلف مردم داشت. او سرپرست خانواده محروم و پرجمعيت خود بود.  در 19آذر1360 مزدوران سپاه او را به خاطر هواداري از سازمان مجاهدين خلق در گچساران دستگير کردند. حدود يک ماه بعد يعني در دي1360 دژخيمان پروين را به دليل ايستادگي وپايداريش بر سر آرمانها واعتقاداتش به مجاهدين و در حالي که شعار مرگ بر خميني و درود بر رجوي سر داده بود به جوخه تيرباران سپردند.
(2)    - کله پاچه شبهايي كه بچه ها را براي اعدام ميبردند كد بين پاسداران اين بود که امشب کله پاچه داريم

(3)    و (4)- محوطه روشويي محلي خارج از سلول در قسمت حمامها و سرويسها در زندان گچساران بود. در اين محل يكي از حمامها را رنگ سياه زده بودند. زنداني محکوم به اعدام قبل از اجراي حکم به آنجا برده مي شد براي همين آنجا به اتاق مرگ معروف شده بود.

ایران-علی صالحی اوروزکی ازشهیدان سرفراز67

علي صالحي از شهيدان سرفراز مجاهد خلق در قتل عام 67
 

يکي از شهيدان سرفراز مجاهد خلق علي صالحي از خطه زرخيز خوزستان است که در جريان قتل عام زندانيان سياسي مجاهد و مبارز در سال67 در زندان مسجدسليمان در حاليکه فقط 17 سال داشت به شهادت رسيد.
براي گراميداشت ياد او ،خاطره اي از خواهر مجاهدش را که سالها قبل در مورد علي نوشته بود در زير مي آورم. باشد که با يادآوري ارزشهاي نسل ميليشيا رهروان راه آنها باشيم. نسلي که با فداي حداکثر در راه آزادي خلق در زنجيرمان از همه چيز خود گذشت و درسي فراموشي ناپذير از صلابت و ايستادگي عنصر مجاهد خلق به دژخيمان خميني داد.
درود بر ميليشياي قهرمان، مجاهد شهيد علي صالحي



 آخرين ديدار با برادر نازنينم علي، قاصدک و پيکي از بهار
تابستان سال66 مدتي بود که خبري از بچه ها نداشتم. بي صبرانه منتظر بودم تا از صداي مجاهد به اسمي كه داده بودم برايم پيامي داده شود. لحظات مختلفي سراغم ميآمد مثل اين که اگر نتوانم نزد بچه ها بروم چكار كنم؟ اگر قرار شد به نوار مرزي بروم با چه كسي بروم؟ به چه كسي حرف هايم را مي توانم بگويم؟ به مادر چه بگويم و...
تنها دلگرمي ام صداي مجاهد بود، زمان پخش پيام ها راديو را روشن كردم. پيامها با صداي گرم برادر مجاهد مسعود كلاني پخش شد، نوبت پيام من رسيد راديو را به گوشم چسباندم كه خوب صدا را بشنوم. چند بار پيام تكرار شد.
«پيام براي شيرين گوهري(كدي كه خودم داده بودم). تا فردا خودت را به شيراز سر قرار برسان. اين تنها امكان است. اگر تا اين روز خودت را نرساني اين امكان را از دست ميدهي»،
درحالي كه از خوشحالي سر ازپا نميشناختم لحظات سخت همراه با دلشوره و بن بست به سراغم آمد،لحظاتي اينكه نکند نتوانم به نزد بچه ها بروم، چطورو با چي بروم ووووو
به اين مي انديشيدم که چگونه خودم را از خوزستان به شيراز برسانم. در حاليکه يك دختر جوان، تازه از زندان آزاد شده، تحت كنترل و..... بودم و  همه اينها به عنوان مانع در ذهنم عمل مي کرد. نميتوانستم به هر كسي اعتماد كنم. نميدانستم به چه كسي بگويم. با خدا راز و نياز ميكردم كه اگر اين امكان را ازدست بدهم ممكن است ديگر نتوانم خودم را به بچه ها برسانم آن وقت چه کار بايد بکنم.
به خودم مي گفتم اگر تا فردا نروم موانعم زيادتر ميشود. بخصوص اينكه روز بعدش بايد خودم را به سپاه معرفي مي کردم. چون از وقتي که بعد از 5 سال از زندان آزاد شده بودم هر هفته بايد خودم را به سپاه معرفي ميكردم. پس هر اقدامي را قبل از آن بايد انجام مي دادم.
ناگهان يك جرقه به ذهنم زد که از علي برادر نازنينم درخواست كمك كنم. به اتاقي كه علي آنجا بود رفتم. روي تخت نشسته و سخت در حال خواندن درس و آماده شدن براي امتحان نهايي اش بود. درحاليكه دل توي دلم نبود به آهستگي درب اتاق را باز كرده و آرام كنارتختش نشستم.صورت سفيد علي در اثر سردردي که هر از گاهي سراغش مي آمد قرمز شده بود.
گفتم علي حالت خوبه. گفت آره.معلومه كاري داري.
پرسيدم فردا امتحان داري؟ گفت آره.
گفتم ميتوانم يك درخواستي از تو بكنم؟ البته نميدانم چطور به تو بگويم.
گفت بگو. چه ميخواهي؟ گفتم ميخواهم به شيراز بروم ميتواني مرا تا شيراز همراهي كني؟
با تعجب نگاهي به من کرد و گفت: چي؟ چي؟ شيراز؟! شيراز براي چه مي خواهي بروي؟
در همين حين كه بالا و پايين ميكردم كه به او بگويم يا نه گفتم... كار دارم، يعني ميخواهم بروم.
گفت كجا؟!
گفتم منطقه.
پرسيد يعني كجا؟
گفتم يعني پيش مجاهدين.
چشمانش برقي زد و به من خيره شد و کتابش را به كناري گذاشت و از تخت پايين پريد وكنارم نشست و گفت تو واقعاً ديوانه اي! يعني واقعاً ميخواهي پيش مجاهدين بروي .....؟!
دل توي دلم نبود و لحظات شک و ترديد و ابهام مثل برق در ذهنم مي گذشت و به خودم مي گفتم اي كاش به او نميگفتم. نكند قبول نكند. همين امكان را هم از دست دادم.
دوباره تكرار كرد تو واقعا ميخواهي به منطقه نزد مجاهدين بروي؟
با شك به او گفتم آره.
گفت اگر تو واقعا ميخواهي نزد مجاهدين بروي من هركاري حاضرم برايت بكنم.خودت ميداني که درسم راخيلي دوست دارم و فردا هم امتحان نهايي دارم.
اين تصميم او در حالي بود که در عين اينکه شاگرد بسيار زرنگ و درس خواني بود حاضر نبود به خاطر هيچ چيز درس و مشقش را کناري بگذارد.
سپس از من پرسيد حالا بگو چكار بايد بكنم؟
كيفم را باز كردم و 1000تومان پولي كه يكي از بچه ها به من داده بود که بتوانم تضادهاي مالي ام را با آن حل كنم به او دادم و گفتم دو بليط براي هر دومان بگير و در اين فاصله من لباست را اطو مي زنم و آماده ميكنم.
آنچنان به اين كارمصمم بودكه لحظات شك به سراغم ميآمدكه چه چيزي دروجود او بود كه اينطور بي درنگ تا اسم مجاهدين را آوردم كتابهايش را بست و قبول کردکه اين کار غيرمعمول را براي من انجام دهد.
وقتي علي براي تهيه بليط از خانه خارج شد و در حاليكه همه خانواده در اتاق مشغول صحبت و کارهاي معمول خودشان بودند به آرامي و بدون سر وصدا وسايلم را جمع کردم،ظهر شد ولي علي هنوز از گاراژ نيامده بود. به دلشوره و نگراني افتادم که نکند اتفاق بدي براي او افتاده باشد. يكمرتبه صداي پاي علي را شنيدم که از پله ها بالا مي آمد. آرام سراغم آمد و گفت بليطها را گرفتم همين الان بايد حركت كنيم.
براي اينکه کسي متوجه نشود علي را زودتر فرستادم. محملي هم براي خودم جور کردم گفتم اگر از من سوال کردند کجا مي روم مي گويم به اهواز مي روم. ساكم را برداشتم در حالي که به آّهستگي از پله ها پايين ميرفتم تا به سمت در بروم ناگهان مادرم بالاي پله ها ظاهر شد گفت چي شده؟ داري كجا ميروي؟
دلم فرو ريخت و دستپاچه شدم. گفتم اهواز قرار دكتر دارم!
مادر گفت يكمرتبه اين تصميم را گرفتي که به دكتر بروي؟ من كه در جريان نيستم!
اما انگار ميدانست كجا دارم ميروم.
با همان چهره مهربان و پر مهر هميشگي اش از بالاي پله ها در حاليكه من در پله دهم به سمت در بودم اشك در چشمانش جمع شد و گفت: تو را به خدا مواظب خودت باش اتفاقي برايت نيفتد. اگر براي تو اتفاقي بيافتد من سكته ميكنم، و چند بار تكرار كرد مواظب خودت باش.
او فهميده بود كجا مي خواهم بروم ولي نميخواست به روي من بياورد. مادر عزيزم هرگز مانعي براي پيمودن راه و مسيري که انتخاب کرده بودم ايجاد نمي کرد و مشوق من هم بود. بارها به من گفته بود شيرم حرامت باشد اگر دست از مسير و راه مجاهدين و رجوي برداري.
خودم را به بيرون در رسانده و با علي که بيرون منتظر من ايستاده بود به سمت گاراژ رفتيم.
سردرد علي شديدتر شده بود به او گفتم چكار برايت بكنم كه دردت كم بشود. گفت نگرانم نباش. همه فكر و ذكرم اين است كه تو را به قرارت برسانم و جا نماني. آن وقت سر درد من هم خوب ميشود.
سوار اتوبوس شيراز شديم درهمين حين چند پاسدار هم سوار ماشين شدند دل توي دلم نبود خدايا حكم من كه مشخص است اگه دستگير بشوم اعدام ميشوم ولي براي علي اتفاقي نيافتد.
من و علي قرار گذاشتيم اگر پاسداران در ايست و بازرسي ها جلويمان را گرفتند بگوييم به زيارت شاه چراغ ميريم. مسافت زيادي مانده بود. سر علي را روي شانه ام گذاشتم كه بتواند تا شيراز بخوابد. اما در دل خودم غوغايي بود و دائم به اين فكر ميكردم آيا به سر قرار ميرسم يا نه؟
علي چند بار براي اينكه مرا آرامش بدهد سرش را از روي شانه ام بلند ميكرد و ميگفت نگران نباش تو را به قرارت ميرسانم...
بالاخره به محل قرار در شاه چراغ رسيديم. علي گفت من ميروم بستني بخرم سريع برميگردم. او بستني خريد و آورد و در حال خوردن بستني بوديم که بچه ها به سرقرار رسيدند.... علي از خوشحالي مرا بغل كرد. دست او را فشار دادم به او ميزاني پول براي برگشتش دادم. ا حالتي به من گفت من برگردم ؟!
بعد گفت مطمئن باش من هم خودم را به تو ميرسانم.
من به همراه پيک سازمان که با هم چفت شده بوديم به سوي سرنوشت تازه ام پرگشودم. خودم را به قرارگاههاي مجاهدين در نوار مرزي(1) رساندم و فصلي نو در زندگي مبارزاتي من عليه رژيم ضدبشري خميني آغاز شد ....

تلاش براي وصل
از همان موقع که من و علي از هم جدا شديم او دنبال وصل کردن و رساندن خودش به منطقه و قرارگاههاي مجاهدين در نوار مرزي بود.
نهايتا او تلاشش را كرد و ميخواست به منطقه بيايداما به دليل كنترل تلفن خانه  ولو رفتن قرارشان او وچند تن از بچه هادستگيرشدند. او تا سال67 در زندان مسجدسليمان به سر برد و نهايتا برادر و همرزم نازنيم علي در قتل عامهاي سال67  و در حاليکه هنوز 18سالش هم نشده بود در همان زندان به جوخه تيرباران سپرده شد.

زندان شهر مسجد سليمان
او به همراه 3تن ديگر از بچه ها وقتي خبر عمليات فروغ جاويدان را در زندان شنيده بودند شيريني درست کرده و بين زندانيان پخش کرده بودند. همان شب دژخيمان او و يارانش را تيرباران کردند.
علي و ديگر ياران مجاهدش با ايستادگي بر کلمه ممنوعه مجاهد خلق بر عهد خود با خدا و خلق وفا کردند. اين در حالي بود که پاسدران از آنها خواسته بودند با نفي هويت مجاهدي خويش سر تعظيم در مقابل دژخيم فرود آورند.
بعد از آن پاسداران جلاد به مادر كه عاشق علي بود زنگ زده و گفته بودند براي ملاقات پسرت ميتواني بيايي!.
وقتي مادرم براي ملاقات رفته بود با جنازه تيرباران شده جگرگوشه اش مواجه شد. مي توان وضعيت مادر را در آن لحظات تا حدي حدس زد که چگونه قلب و روحش شکسته و زخمي شد.
دنائت و وقاحت پاسداران خميني منش تا آنجا بود که از اين هم فراتر رفته و پول فشنگهايي كه به علي شليک کرده و او را به شهادت رسانده بودند را از مادر خواسته بودند.
ننگ و نفرت بر دژخيمان خميني صفت و ايدئولوژي مرگ آنها.
البته بکارگيري اين شقاوتها توسط پاسداران فقط به علي ختم نشد و ما شاهد قتل عام30هزار مجاهد و مبارزي بوديم که به خميني و هيئت مرگ او يک نه تاريخي گفتند و خود مظلومانه اما قهرمانانه به شهادت رسيدند و تا به ابد نام مجاهد و عهد و پيمانهايي که اين نسل بيقرار آزادي، در پي آن بود را در تاريخ ايران به ثبت دادند. نسل خجسته مسعود که با فداي حداکثر و بذل بي چشمداشت همه چيز خود در مقابل خدا و خلق و تاريخ، خميني و تبار خبيث او را به پليدترين و سياهترين ديکتاتوري تاريخ معاصر به ثبت رساندند.
جسد علي نازنيم را در گورستان انگليسي ها در دروازه ورودي مسجد سليمان دفن کردند. غافل از آنکه نام و ياد او در قلب مردم مسجدسليمان و ضمير تک به تک ما تا به ابد جاودان خواهد ماند.



او يک نوار صوتي در زندان پر کرده و به همراه وصيت نامه اش به بيرون فرستاده بود، من هنوز آن نوار را نشنيده ام اميدوارم روزي اين نوار به جايگاه واقعي اش که موزه مقاومت نوين مردم ايران است رسيده و در کنار يادگارهايي از ديگر شهيدان قرار و آرام بگيرد.
درود بر علي نازنينم. برادر عزيز و همرزمي فداکار که مرا براي رساندن به معشوق مشترکمان يعني سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران مدد رساند و پيکي شد همچون قاصدکان سبک بار بهاران که ياد و نامشان بهار و سرسبزي و زندگي را تداعي مي کنند.
برادر عزيزم يادت همواره برايم زنده و جاويدان است.
درود بر تو و بقيه ياران شهيدمان که راهگشايان ايران آزاد فردا هستيد .
درود بر شمايان که با نثار همه چيز خود آن هم در عنفوان جواني، نويد پيروزي را براي خلق اسير و در زنجيرمان بشارت مي دهيد
درود بر تو
سبز و رويان باد آن خاکي که تو و ديگر ياران شهيدمان در آن خفته اند
ايران ما آزاد و آباد خواهد شد وما پيروز ميشويم.
خواهرت بهار 1380